گاهی وقتها نوشتنت نمی اید

قدم زدن را هم دوست نداری

چای هم برایت بی مزه شده

از سیگار کشیدن میترسی

از حرف زدن با دیگران حالت بهم میخورد

حتی اعصابت هم خورد نیست

خسته نیستی

دل زده نیستی

اما تا دلت بخواهد غم داری

شاید الکی

بعضی وقتا حالتان مثل همیشه ی من است

خودم با خودم آشتی میکنم

خودم با خودم کنار ساحل راه میروم

به روی خودم نمیاورم دست هایم از گرمای دست تو خالیست

باران میبارد و من عاشق تر میشود

سیگار برایت روشن میکنم و میگذارم تا اخر بسوزد شاید  بیایی کنارم

خودم با خودم قهر میکنم

خودم با خودم آشتی میکنم

تو نمیدانی وقتی همه چیز مردی میشوی یعنی چه این نبودن

یعنی چه این تنهایی

باران میبارد باز من قدم زدنم ادامه دارد

چقدر خوب است حتی با خیالت قدم زدن زیر باران

بانو

از چشمهات هر چه بگویم عجیب نیست

سرزمین من همین لبخند های توست

که میانه ی جز و مد نگاهت گیر میکند

نمیداند بیاید یا برود

باشد یا نباشد

بخندد یا...

یا...

یا...

بخندد

احساس روزهای پیری در نگاهم موج میزند

دیگر لبخند هایم طعم جوانی نمیدهد

دستم را بلند میکنم

و صدایم را هم...

تو میدانی که باید...

هر بار نام اعظمت را برده ام شده است

این بار یا میشود

یا...

یا...

یا میشود

این دل به هیچ صراطی مسقیم نیست

یه هیچ لبخندی جز تو خودش را نمیفروشد

سال نو ات مبارک

امسال بر من بخند تا بهار شود

برای همیشه ی بودنت

همین کافیست

که در شهری زندگی میکنم که برای دیدن ابی اسمانش باید دعا کرد

دعا کرد که باران بیاید و اسمان ابی شود

هوا بسیار الوده است

اما دلها بیشتر

دلم گرفته که رفاقت های که ندیده ام

از لبخند های که مصنوعی ایست

از جهنمی که نام دیگر زمین است

دلم گرفته از روزگار بی مولا که اکسیژن هم فروشی شده

دلهره ی این روزها که میگذرد

و معلوم نیست کجاست

نیست

دلهر ه ی نبودن استادی که پناهم است

دیوانه ام کرده

خدایا

تو محافظ بنده ی خوبت هستی

دلهر ه را از من بگیر





برای علی بهادری عزیز دعا کنید اسیر بهمن شده در کوه های اطراف کاشان

و کسی ازش خبری نداره

کمی بخند

لبخند تو عجایب هفت گانه ی جهان

بیمار شفا میدهد

مرده را زنده میکند

غم را پریشان میکند

لبخند تو عجایب هفت گانه ی جهان

پیام آور صلح و عشق

جای تمام پیامبران ایمان هدیه میکند

لبخند تو عجایب هفت گانه ی جهان

مستی می افزارید

یک جا پیمانه ی ما لبریز میکند

لبخند تو عجایب هفت گانه ی جهان است بانو

های

صبوری

ادامه نوشته

سایه سرم

روز اول محرم پسری به دنیا می آید که پدر عمرش را به جوانی علی اکبر می بخشید

و نامش علی میگذارد تا عاشق علی باشد

حالا

پدر 57 ساله هست و پسر بزرگترین افتخارش سینه زنی حسین

امروز روز تولد پدر است مردی که شبیه هیچ کس نیست

و پسر خوب میداند هر چه دارد از سایه ی سرش و قوت زانوش پدر است

امروز روز تولد مردیست که من میدانم هر چه توانسته برای خانواده اش تلاش کرده

مردی قوت زانوی من است

دل من

امان

امان امان

امان

حسین

امان

امان امان...

بانو نامه

بانو

تو با همه ی ابلیس های در من فرق میکنی

بانو

تو در من ریشه دوانده ای

عمیق شده ای

بانو قصه ی تمام روزهای بی تو بودن را پاک میکنم

من با تو معنا دارم

عاشقانه و فخیمانه ندارد

حرف دوست داشتن است و بس

دوست داشتن را صرف میکنم

یار با ماست چه حاجت که ز یادت طلبیم